روز کودک...
نیکو جونم با کمی تاخییر عکسات رو میذارم تو وبلاگ،آخه اصلا وقت نکردم که زودتر بذارمشون. ولی خب خداروشکر تو روز کودک بهت خوش گذشته بود،البته من وقت نکردم که باهاتون بیام و شما سه تایی رفتید اما مامان میگفت که بهت خوش گذشته. اینم دو تا عکس از روز کودک تو شهربازی(پارک ملت)... اینم شما به همراه مامانی... مامان میگفت وقتی عکس دورا رو دیدی انقدر ذوق کردی که گفتی باید بشینم پیش دورا و نقاشی بکشم. آخه تو عاشق شخصیت کارتونی دورا هستی... ...
نویسنده :
نازنین
20:33
مامان و بابا...
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . به سلامتی پدر و مادرها نیکو جونم امیدوارم تو هم همیشه قدر مامان و بابارو بدونی. نیکو و بابایی... نیکو و مامانی... ...
نویسنده :
نازنین
0:49
با یکم تاخییر اومدیم...
ما با چندتا عکس جدید اومدیم... نیکو جونم این روزا یکم سرم شلوغ شده و کمتر میتونم برات پست جدید بزارم،ولی چند روز پیش چندتا ازت عکس گرفتم و الان فرصت کردم که بزارم تو وبلاگت. شما هم حسابی مشغولی،هم مشغول بازی،هم مشغول کلاس هایی که میری. راستی یه یاکریم اومده تو حیاط آپارتمان خونه درست کرده و یه یا کریم کوچولو هم به دنیا آورده که تو عاشقشی.هر وقت میریم بیرون نگاه میکنی که ببینی سر جاش هست یا نه. قربونت برم من مهربووووووووووووووون... اینم از عکس ها... عاشقتم من وروجک... راستی امروز قراره بریم تولد باران و شا...
نویسنده :
نازنین
22:32
چندتا عکس از عشقم...
نیکو جونم اینم چندتا عکسی که تازه ازت گرفتم و خیلی دوسشون دارم. راستی نیکو جونم امروز نتایج کنکور من رو هم دادن و خداروشکر دانشکده دولتی تو خود زنجان قبول شدم. و ایشاا.. اگه خدا بخواد بعد از تموم شدن کلاس عکاسیم،قراره برم یه آتلیه مشغول به کار بشم. ...
نویسنده :
نازنین
21:55